اي سنايي دل بدادي در پي دلدار باش

شاعر : سنايي غزنوي

دامن او گير و از هر دو جهان بيزار باشاي سنايي دل بدادي در پي دلدار باش
گر نبود از عمري اندر عشق او عيار باشدل به دست دلبر عيار دادن مر ترا
گر ببايد بود عمري در دهان مار باشبر اميد آنکه روزي بوس يابي از لبش
دل نداري تا ترا گويم به دل بيدار باشچشم را بيدار دار اندر غم او زان کجا
ور گلي خواهي که بويي در پي صد خار باشگر ميي خواهي که نوشي صبر کن در صد خمار
عيب نايد زان تو در جستن سکندروار باشگر نيابي خضروار آب حيات اندر ظلم
دشمن جان و غلام شمع با انوار باششمع با انوار جانانست و تو پروانه‌اي
تو نه آخر کمتر از پروانه‌اي در کار باشکار پروانه‌ست گرد شمع خود را سوختن
نزد نادان مست و نزد زيرکان هشيار باشمستي و عشق حقيقي را به هشياري شمر